فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
فونت زیبا ساز

زندگی باید کرد
 

روزی با عجله و اشتهای فراوان به یک رستوران رفتم. مدتها بود می خواستم برای سیاحت از مکانهای دیدنی به سفر بروم. در رستوران محل دنجی را انتخاب کردم، چون می خواستم ازاین فرصت استفاده کنم تا غذایی بخورم و برای آن سفر برنامه ریزی کنم.
فیله ماهی آزاد با کره، سالاد و آب پرتقال سفارش دادم. در انتهای لیست
نوشته شده بود: غذای رژیمی می خورید؟ ... نه
نوت بوکم را باز کردم که صدایی از پشت سر مرا متوجه خود کرد:
عمو... میشه کمی پول به من بدی؟ فقط اونقدری که بتونم نون بخرم
نه کوچولو، پول زیادی همراهم نیست. ولی باشه برات می خرم.

صندوق پست الکترونیکی من پُر از ایمیل بود. از خواندن شعرها، پیامهای زیبا و همچنین جوک های خنده دار به کلی از خود بی خود شده بودم. صدای موسیقی یادآور روزهای خوشی بود که سپری کرده بودم.
عمو .... میشه بگی کره و پنیر هم بیارن؟
آه
یادم افتاد که اون کوچولو پیش من نشسته.
باشه، ولی اجازه بده بعد به کارم برسم، من خیلی گرفتارم. خُب؟
غذای من رسید. غذای پسرک را سفارش دادم.
گارسون پرسید که اگر او مزاحم است، بیرونش کند.
وجدانم مرا منع می کرد. گفتم نه مشکلی نیست بذار بمونه. برایش نان و یک غذای خوش مزه بیارید.
آنوقت پسرک روبروی من نشست.
عمو ... چیکار می کنی؟
ایمیل هام رو می خونم.
ایمیل چیه؟
پیام های الکترونیکی که مردم از طریق اینترنت می فرستن.
متوجه شدم که چیزی نفهمیده. برای اینکه دوباره سئوالی نپرسد گفتم:
اون فقط یک نامه است که با اینترنت فرستاده شده
عمو ... تو اینترنت داری؟
بله در دنیای امروز خیلی ضروریه
اینترنت چیه عمو؟
اینترنت جائیه که با کامپیوترمیشه خیلی چیزها رو دید و شنید. اخبار، موسیقی، ملاقات با مردم، خواندن و نوشتن، رویاها، کار و یادگیری. همه این ها وجود دارن ولی در یک
دنیای مجازی.
مجازی یعنی چی عمو؟
تصمیم گرفتم جوابی ساده و خالی از ابهام بدهم تا بتوانم غذایم را با آسایش بخورم.
دنیای مجازی جائیه که در اون نمیشه چیزی رو لمس کرد. ولی هر چی که دوست داریم اونجا هست.
رویاهامون رو اونجا ساختیم و شکل دنیا رو اونطوری که دوست داریم عوض کردیم.
چه عالی. دوستش دارم.
کوچولو فهمیدی مجازی چیه؟
آره عمو. من توی همین دنیای مجازی زندگی می کنم!!!
مگه تو کامپیوتر داری؟
نه ولی دنیای منم مثل اونه ... مجازی. مادرم تمام روز از خونه بیرونه. دیر برمی گرده
و اغلب اونو نمی بینیم.
وقتی برادر کوچیکم از گرسنگی گریه می کنه، با هم آب رو به جای سوپ می خوریم.
و من همیشه پیش خودم همة خانواده رو توی خونه دور هم تصور می کنم. یه عالمه غذا، یه عالمه اسباب بازی و من به مدرسه میرم تا یه روز دکتر بزرگی بشم.
پدرم سالهاست که زندانه
مگه مجازی همین نیست عمو؟
قبل از آنکه اشکهایم روی صفحه کلید بچکد، نوت بوکم را بستم.
صبر کردم تا بچه غذایش را که حریصانه می بلعید، تمام کند. پول غذا را پرداختم. من آن
روز یکی از زیباترین و خالصانه ترین لبخندهای زندگیم را همراه با این جمله پاداش گرفتم:
ممنونم عمو، تو معلم خوبی هستی.
آنجا،در آن لحظه، من بزرگترین آزمون بی خردی مجازی را گذراندم.
ما هر روز را در حالی سپری می کنیم که از درک محاصره شدن وقایع بی رحم زندگی توسط حقیقت ها، عاجزیم.
آیامی دانید آدم های زیادی هستند که در دنیای مجازی زندگی می کنند؟


[ پنج شنبه 90/10/29 ] [ 9:55 عصر ] [ یاس ]

چند قورباغه ازجنگلی عبور می کردند که ناگهان دوتا از آنها به داخل گودال عمیقی افتادند بقیه قورباغه ها درکنار گودال جمع شدند و وقتی که دیدند گودال چقدر عمیق است به دو قورباغه دیگر گفتند دیگر چاره ای نیست شما بزودی خواهید مرد.


 

 

دوقورباغه این حرفها را نادیده گرفتند و باتمام توانشان کوشیدند که از گودال بیرون بپرند اما قورباغه های دیگر دائما به آنها می گفتند که دست از تلاش بردارند چون نمی توانید ازگودال خارج شوید.

 

بالاخره یکی از دوقورباغه تسلیم گفته های دیگر قورباغه ها شد ودست از تلاش برداشت او پس از مدتی مرد اما قورباغه دیگر با حداکثر توانش برای بیرون آمدن از گودال تلاش می کرد.بقیه قورباغه ها فریاد می زدند دست از تلاش بردار اما او با توان بیشتری تلاش می کرد و بالاخره ازگودال خارج شد.

وقتی از گودال بیرون آمد بقیه قورباغه ها از او پرسیدند مگر تو حرفهای مارا نشنیدی؟معلوم شد که قورباغه ناشنواست.

درواقع او درتمام مدت فکر می کرد که دیگران اورا تشویق می کنند.اوهاوهاوه


[ پنج شنبه 90/10/29 ] [ 9:28 عصر ] [ یاس ]

پیرمرد و الاغ

کشاورزی الاغ پیری داشت که یک روز اتفاقی به درون یک چاه بدون آب افتاد. کشاورز هر چه سعی کرد نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد.پس برای اینکه حیوان بیچاره زیاد زجر نکشد، کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند چاه را با خاک پر کنند تا الاغ زودتر بمیرد و مرگ تدریجی او باعث عذابش نشود.مردم با سطل روی سر الاغ خاک می ریختند اما الاغ هر بار خاک های روی بدنش را می تکاند و زیر پایش می ریخت و وقتی خاک زیر پایش بالا می آمد، سعی می کرد روی خاک ها بایستد.روستایی ها همینطور به زنده به گور کردن الاغ بیچاره ادامه دادند و الاغ هم همینطور به بالا آمدن ادامه داد تا اینکه به لبه چاه رسید و در حیرت کشاورز و روستائیان از چاه بیرون آمد …نتیجه اخلاقی : مشکلات، مانند تلی از خاک بر سر ما می ریزند و ما همواره دو انتخاب داریم: اول اینکه اجازه بدهیم مشکلات ما را زنده به گور کنند و دوم اینکه از مشکلات سکویی بسازیم برای صعود!


[ پنج شنبه 90/7/21 ] [ 1:12 عصر ] [ یاس ]

استادی درشروع کلاس  درس،لیوانی پراز آب به دست گرفت.آن را بالا گرفت که همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید:   به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟

شاگردان جواب دادند:      50 گرم ، 100 گرم ، 150 گرم

  استاد گفت:   من هم بدون وزن کردن، نمی دانم دقیقا“ وزنش چقدراست. اما سوال من این است: اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم، چه اتفاقی خواهد افتاد؟   شاگردان گفتند: هیچ اتفاقی نمی افتد.

  استاد پرسید:   خوب، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم، چه اتفاقی می افتد؟

 

ادامه مطلب...
[ پنج شنبه 90/7/21 ] [ 1:5 عصر ] [ یاس ]

هفته نیروی انتظامی بر

بزرگمردانی که رمز بقا و ثبات آنان، طلب حیات طیبه در گمنامی و بی‌نشانی است،

اندیشه ناب خود را باعشق و ارادت مخلصانه به حضرت حق درآمیخته،

بی اعتنا به رنگ و لعاب زیور دنیا، توشه‌ای معنوی نثار بازار فداکاری کرده‌اند

مبارک باد


[ چهارشنبه 90/7/13 ] [ 7:14 صبح ] [ یاس ]

تنها نجات یافته کشتی، اکنون به ساحل این جزیره دور افتاده، افتاده بود.
او هر روز را به امید کشتی نجات، ساحل را و افق را به تماشا می نشست.
سرانجام خسته و نا امید، از تخته پاره ها کلبه ای ساخت تا خود را از خطرات مصون بدارد و در آن بیاساید.
اما هنگامی که در اولین شب آرامش در جستجوی غذا بود، از دور دید که کلبه
اش در حال سوختن است و دودی از آن به آسمان می رود.
بدترین اتفاق ممکن افتاده و همه چیز از دست رفته بود.
از شدت خشم و اندوه در جا خشک اش زد. فریاد زد:
« خدایــــا! چطور راضی شدی با من چنین کاری بکنی؟ »
صبح روز بعد با صدای بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید.
کشتی ای آمده بود تا نجاتش دهد. مرد خسته، و حیران بود.
نجات دهندگان می گفتند:
خدا خواست که ما دیشب آن آتشی را که روشن کرده بودی ببینیم


[ دوشنبه 90/7/11 ] [ 10:47 عصر ] [ یاس ]

 

بگذار گل لبخند بر لبانت بشکفد

بگذار مثل کودکی باشی

شاد، ساده، در لحظه

 

آغاز هر روز به یاد آر که شایسته آنی که لبخند بزنی

آغاز هر روز به یاد آر که می توانی دل دیگری را شاد کنی

زیرا این تویی که خوبی و زیبایی

زیبایی در درون توست و این زیبایی با حضور تو جهان را از خود لبریز می کند

به افکار بزرگ فکر کن اما از شادیهای کوچک لذت ببر

چه می شد زمانی را برای بوییدن گلهای سرخ وقت صرف کنی

مثل مثبت ترین و پرشورترین کسی شو که می شناسی

بگذار همه چیز ساده باشد

هیچ فرصتی را برای ابراز محبت از دست مده

امروز با خود مهربان باش

توانایی عشق ورزیدن بزرگترین موهبت خداوند به انسان است

عشق چنان است که هر چه بیشتر ارزانی داری سرشارتر می گردد

عشق آنست که با همه توان خویش دیگری را یاری کنی تا به رویای خود واقعیت بخشند

هیچ وقت به این فکر کرده اید که هر روز چند نفر در انتظار دیدن تنها یک لبخند شما هستند؟ 


[ جمعه 90/7/8 ] [ 9:51 صبح ] [ یاس ]

ولادت حضرت معصومه(س) و روز دختر مبارکباد 

  به جان پاک تو ای دختر امام ، سلام به هر زمان و مکان و مقام سلام 

  تویی که شاه خراسان بود برادر تو بران مقام رفیع و براین مقام سلام

 به هر عدد که تکلم شود به لیل و نهار هزار بار فزون تر ز هرکلام سلام

صبح تا شب و از شام  تا طلیعه صبح بر استانه قدست علی الدوام سلام

 به پیشگاه تو ای خواهر شه کونین ز فرد خلیق به صبح و شام سلام

 منم که هرسر مویم به هر زمان گوید به جان پاک توای دختر امام سلام

روز دختر

 


[ پنج شنبه 90/7/7 ] [ 9:19 عصر ] [ یاس ]

.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

یاس
خداوندا مگذار آنچه را که حق می دانم به خاطر آنچه که بد می دانند کتمان کنم
آرشیو مطالب
امکانات وب

فال حافظ



استخاره آنلاین با قرآن کریم



انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس